قرار بود اسفند شلوغ ترین روزای من باشه. قرار بود کل هفته رو درس بخونم تا بتونم تو عید یکم وقت خالی! داشته باشم. قرار بود هفته اخر اسفند بیام تازه خیابون طالقانی رو متر کنم برا خرید. قرار بود امسال سفره هفت سینو من بچینم بالاخره. قرار بود خیلی چیزا. قرار بود دیگه مجبور نشم انقد خونه بمونم. قرار بود دیگه انقدر سرم خلوت نشه که بفهمم چقدر حالم خوب نیست. قرار بود این ویروس تا ١٥ فروردین بره. من روانی میشم اگه نرم بابل. من دیگه طاقت این روزا رو ندارم. من از بیکاری متنفرم همیشه. من همون اسفند هم میترسیدم از تعطیلات دو هفته ایِ عید! حالا یه ماهه که بیکارم و داره بیشتر و بیشتر هم میشه. خستم از اینکه ١٢-١٣ ساعت بخوابم و بگم خداروشکر! امروز هم سریع تموم شد! خستم از آدما از خودم از این حال بد. از بیحال جواب دادن تبریکای عید و تلاش برای بد نکردن حال بقیه با سردیم. از فامیلا که حتی حوصله تلفنی حرف زدن باهاشون رو هم نداشتم. از داداش که انگار از جونم مایه گذاشتم که بتونم لبخند بزنم تو ویدیو کال تا نفهمه خوش نیستم. بسه دیگه. بس نیس؟ 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها